عشق همیشگی من پری ناز و پارسا

پری ناز و جا موندش توی ماشین

یه روز پری ناز با باباش رفتن که ماشین رو بشورن بعد از این که ماشین رو شستن  پری ناز رفت توی ماشین چون سردش شده بود و خسته هم بود خلاصه بابایی یادش میره پری ناز توی ماشینه چادر ماشین رو می کشه و با دوستاش شروع به صحبت می کنه پری نازم توی ماشین تاریک نشسته بود و چراغ داخل ماشین رو روشن خاموش می کرد قفل در را باز و بسته می کرد و گریه می کرد تا باباش بفهمه که اون کجاست و پیداش کنه ولی بابا گرم صحبت بود و اصلا حواسش نبود که پری ناز کجاست   یه دفعه ای دوست پری ناز مهدیس صدای گریه ی پری ناز رو از تو ماشین شنید و به بابایی گفت قیافه پری ناز دیدن داشت واقعا کلی خندیدیم پری ناز خودشو برای بابایی لوس کرده بود می گفت بابا م...
27 دی 1391

شهریور 91 در شمال

یه روز خیلی خوب در اواخر شهریور وقتی که آقا پارسا به ویلای عمو ناصر رفته بود روز خوبی بود و پریناز هم خیلی خوشحال بود و پارسا رو دوستش داره ...
2 آذر 1391

پارسا و ماجرای حموم رفتنش

  پارسا هر وقت که می خواد حموم بره باید لخت شه یه دور کامل تو خونه بزنه بعد راضی بشه بره حموم وقتی که رفت حموم دیگه دلش نمی خواد از حموم بیرون بیاد مخصوصا اگه با خواهرش حموم بره پریناز اینقدر می خنوندش که نگو و نپرس   ...
2 آذر 1391

پریناز قشنگم وقتی مدرسه میره

دختر قشنگم به موسیقی خیلی علاقه داره و تا یک آلت موسیقی پیدا کنه شروع می کنه به نواختن ارگ هم بلده و خیلی ماهرانه می زنه دخترم امسال به مدرسه رفته و کلاس اول دبستانه دختر و پسر گلم دوستتون دارم ...
2 آذر 1391

پریناز و بچه نگهداشتنش

یه روز یه کار واجب برام پیش اومده بود و باید بیرون می رفتم اومدم پارسا رو حاضر کنم که با خودم ببرم که پریناز گفت خودم نگهش می دارم شما برو پارسا پیش پریناز موند و من خیلی سریع رفتم و برگشتم وقتی به خونه رسیدم دیدم پریناز نشسته گریه می کنه و پارسا هاج و واج مونده که چرا خواهرش گریه می کنه از پریناز پرسیدم که چی شده پریناز گفت وقتی شما رفتید پارسا ازم شیر خواست منم که نمی دونستم از کجا و چه جوری بهش شیر بدم نشستم گریه کردم که اگه داداشم از گشنگی بمیره چیکار کنم و این گونه بود که فهمیدم چقدر داداشش رو دوست داره      ...
2 آذر 1391

تولد پریناز گلم

سلام بعد مدتها دوباره اومدم و بروز شدم  تولد دخترم بود و شادیهای پسرم و آرزوهای خودم برای نوگلانم امسالم مثل دو سال گذشته تولد پرینازم در ماه رمضان افتاد ولی چون شب قدر هم بود چند روز دیرتر تولدش را گرفتیم پارسا پسرم خیلی شادی می کرد و خوشحال بود دست دسی می کرد و می رقصید و خیلی خوشحال بود پریناز گلم تولدت مبارک چه لطیف است حس آغازی دوباره ، و چه زیباست رسیدن دوباره به   روز زیبای آغاز تنفس...    و چه اندازه عجیب است ، روز ابتدای بودن ! و چه اندازه شیرین   است امروز ...    روز میلاد ...   روز تو !  ...
27 مرداد 1391

پارسا و برگشت ریفلاکسش

  سلام امروز پارسا رو بردیم دکتر برای ریفلاکسش بچم خیلی اذیت می کنه و خیلی هم اذیت میشه دکتر گفت کمی ریفلاکسش کم شده ولی باید رزیم غذایی را ادامه  دهی چند روز پیش هم بردمش پیش دکتر موحدی و اونم بعد از گرفتن تست از بچم گفت که به شیر و تخم مرغ حساسیت داره و باید از برنامه غذاییش حذف بشه طفلکی بچم هیچ چیز نمی تونه بخوره   غذا خوردنش هم با ناز و ادا همراهه باید ببرمش حمام توی وان بشینه اب بازی کنه تا ٢ تا قاشق غذا میل کنند                  ...
22 تير 1391