پری ناز و جا موندش توی ماشین
یه روز پری ناز با باباش رفتن که ماشین رو بشورن بعد از این که ماشین رو شستن پری ناز رفت توی ماشین چون سردش شده بود و خسته هم بود
خلاصه بابایی یادش میره پری ناز توی ماشینه چادر ماشین رو می کشه و با دوستاش شروع به صحبت می کنه
پری نازم توی ماشین تاریک نشسته بود و چراغ داخل ماشین رو روشن خاموش می کرد قفل در را باز و بسته می کرد و گریه می کرد تا باباش بفهمه که اون کجاست و پیداش کنه
ولی بابا گرم صحبت بود و اصلا حواسش نبود که پری ناز کجاست
یه دفعه ای دوست پری ناز مهدیس صدای گریه ی پری ناز رو از تو ماشین شنید و به بابایی گفت
قیافه پری ناز دیدن داشت واقعا
کلی خندیدیم پری ناز خودشو برای بابایی لوس کرده بود می گفت بابا منو بغل کن
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی