عشق همیشگی من پری ناز و پارسا

پریناز و بچه نگهداشتنش

1391/9/2 21:47
نویسنده : شیوا
797 بازدید
اشتراک گذاری

یه روز یه کار واجب برام پیش اومده بود و باید بیرون می رفتم اومدم پارسا رو حاضر کنم که با خودم ببرم که پریناز گفت خودم نگهش می دارم شما برو

پارسا پیش پریناز موند و من خیلی سریع رفتم و برگشتم وقتی به خونه رسیدم دیدم پریناز نشسته گریه می کنه و پارسا هاج و واج مونده که چرا خواهرش گریه می کنه

از پریناز پرسیدم که چی شده

پریناز گفت وقتی شما رفتید پارسا ازم شیر خواست منم که نمی دونستم از کجا و چه جوری بهش شیر بدم نشستم گریه کردم که اگه داداشم از گشنگی بمیره چیکار کنم

و این گونه بود که فهمیدم چقدر داداشش رو دوست داره 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)