عشق همیشگی من پری ناز و پارسا

پری ناز و کلاس رفتنش

بریم سراغ پریناز خانم گل و گلاب که چند جلسه است که به کلاس زیمناستیک می ره و خیلی هم خوشحاله پریناز با پارسا رابطه ی خوبی داره ولی خیلی حساس شده و زود رنج هر دو تاشونو خیلی دوست دارم   دخترم تا یه ماهه دیگه شش سالش تموم میشه انشالله و دیگه یه دختر خانون میشه پریناز رو هم بردم دکتر تا چکاپ بشه  جواب ازمایشش نیومده   ...
22 تير 1391

کارهای پریناز و پارسا

پریناز خیلی بهونه گیر شده سر چیزای کوچیک بهونه گیری می کنه همش گریه می کنه و نق می نه خیلی اذیتم می کنه   ولی رابطش با داداشش خیلی خوبه و اونو خیلی دوست داره پارسا هم همش میره پیش پریناز و اونو بوس می کنه چه بوس آبداری هم می کنه اونم از نوع صدا دار با صدای موچ   پریناز جوجه ها رو خیلی دوست داره و براشون دونه می ریزه ولی خودش خوب غذا نمی خوره پارسا عاشق ددر رفتنه همش گریه می کنه و میگه منو ببیرن بیرون و با پریناز چرخ بازی می کنه پریناز دوچرخه سوار حرفه ای شده     ...
12 تير 1391

عکسهای دلبندانم تا خرداد 1391

 پریناز من در فرهنگسرای بهمن جشن خوراکیها  پریناز من در مشهد  پارسا جون در بندر انزلی  پریناز جون کنار دریا در انزلی پریناز و الناز کنار رودخانه پریناز در امامزاده ابراهیم رشت ...
10 تير 1391

تولد یکسالگی پارسا جون

                     سلام امسال عید در کنار همسر و دو فرزندم بودم خیلی قشنگ بود روز پنجم عید به شمال رفتیم خیلی خوش گذشت فقط هوا خیلی سرد بود                                                روز هفتم اردیبهشت هم روز تولد پارسا جوون بود همه رو دعوت کردم و یه تولد باحال بود ولی از خستگی داشتم می مردم تازه غذا رو از بیرون گرفتیم ولی خیلی چیزا رو باید خودم درست می کردم رویهم رفته خوش گذشت پارسا جونم تولدت مبارک               پریناز از پارسا بیشتر خوشحال بود تازه اونم کلی کادو جمع کرد پارسا در و دیوار و می گیره و راه میره البته دو ماهی هست که این کارو می کنه هنوز به تنهایی راه نمی ره تنبلک منه دیگه   وقتی ...
10 ارديبهشت 1391

فرزند عزیزم

فرزند عزیزم: آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی، اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف    کردم ویا نتوانستم لباسهایم را بپوشم اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده بود صبور  باش و درکم کن به یادت بیاور وقتی تو کوچک بودی مجبور می شدم روزی چند بار لباسهایت را عوض  کنم برای خواباندنت مجبور می شدم چقدر تو را راه ببرم تا خواب ناز به چشمانت بیاید برای سرگرمی تو بارها و بارها داستانی را برایت تعریف می کردم  و دفعه بعد دوباره و دوباره داستان های جدید ازم می خواستی... وقتی سوالات خنده داری از دنیای مدرن امروز می کنم به من نخند وبا تمسخر به من ننگر وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه  ام یار...
10 ارديبهشت 1391